به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از همشهری محله، چهره یکی از مهمانهای ویژهبرنامه ماه عسل که شبهای ماه مبارک رمضان از شبکه 3 سیما پخش میشود، برای ما آشنا بود. همین موضوع بهانهای شد تا به واسطه «نادر اسماعیلی» سراغ این مهمان ویژه که ساکن محله خانیآبادنو شمالی است برویم. «علیرضا محمودی» 40 ساله که سابقه مصرف موادمخدر، کارتنخوابی، موادفروشی و زندان رفتن را هم دارد. اما او این روزها پاک شده و برای ترک دادن بقیه معتادان از مصرف موادمخدر بهطور خودجوش تلاش میکند و مهمتر از آن اینکه در نانواییاش فقط به آنهایی که مصرف موادمخدر را کنار گذاشتهاند، کار میدهد. خودش میگوید: «دهه اول ماه محرم سال 1382 بود که یک شب ستون هیئت عزاداری امام حسین(ع) را گرفتم و بیاختیار اشک ریختم. دیگر از اعتیاد خسته شده بودم و خدا را به آبروی امام حسین(ع) قسم دادم که کمک کند پاک شوم یا اینکه خلاص. اما صدایم را شنید و حاجت روا شدم. امروز 12 سال و 3 ماه و 16 روز است که پاک هستم.» همه اینها بهانهای شد تا سراغ او و اطرافیانش برویم و دیروز و امروز او را مرور کنیم.
مصرف مواد را تفریحی شروع کردم
به خانه او در محله خانی آبادنو شمالی میرویم. در را که باز میکند در چهرهاش یادگاریهایی از مصرف مواد را میبینیم. با روی باز به داخل خانه دعوتمان میکند و در کنار خانواده صمیمیشان مینشینیم و او از گذشتهها تعریف میکند: «از 18 سالگی در مغازه خیاطی کار میکردم. به رشته کشتی علاقه زیادی داشتم و در آن روزها بزرگترین آرزوی من این بود که در مسابقات ورزشی این رشته، روی سکو بروم و مدال خوشرنگ طلا را روی سینهام ببینم. زندگی خوبی داشتم و برای آینده هزار نقشهکشیده بودم. تا اینکه یک روز همراه دوستان برای تفریح به خارج از شهر رفته بودیم و چند نفری از آنها موادمخدر مصرف کردند من هم به دلیل کنجکاوی همراه آنها تریاک کشیدم. احساس عجیبی داشتم که تا آن روز نظیر آن را تجربه نکرده بودم. فکر میکردم که از جاذبه زمین رها شدهام و همه غصههایم را فراموش کرده بودم.»
او درباره وابستگی به مصرف مواد میگوید: «تا 2 ماه اول تفریحی مصرف میکردم و از آن لذت میبردم. اما پس از آن دیگر به مصرف مواد وابسته شده بودم و لذتی هم برای من نداشت. آنجا بود که فهمیدم من هم معتاد شدهام.»
در هیئت محله متحول شدم
شاید برای شما جالب باشد بدانید که او بیش از 10 بار انواع روشهای ترک مواد نظیر بستن به تخت، ورزش وآب درمانی را تجربه کرده اما هیچکدام آنها بیش از 10 روز ماندگار نبوده و او دوباره سراغ مصرف مواد رفته است. قصه ترک مواد او که تا امروز ماندگار بوده با بقیه تفاوت دارد: «دیگر خسته شده بودم و میخواستم از این وضع نجات پیدا کنم. دهه اول محرم سال 1382 بود که به هیئت ساده بچههای محل رفتم تا شب در آنجا بخوابم. تنها بودم اما یکی از بچههای آن هیئت من را دیده بود و سینی غذای نذری را در گوشهای از خیمه امام حسین(ع) گذاشته بود. فردا صبح باز هم یکی از همان هیئتیها سینی صبحانه مفصلی برایم آورد. قبل از اینکه آن را بخورم، ستون هیئت را گرفتم و با گریه به خدا گفتم به آبروی امام حسین(ع) قسمت میدهم که کمک کنی رها شوم یا خلاصم کنی.»
صحبتهای او چشمان همه اعضای خانواده را خیس میکند. علیرضا با صدایی گرفته ادامه میدهد: «شک ندارم که خدا صدای من را شنید و کمکم کرد. چند روز بعد از آن اتفاق در هیئت، همراه برادرم و یکی از دوستان به مرکز ترک اعتیاد رفتیم که به دلیل مصرف زیاد مواد من را قبول نکردند. هفته بعد دوباره به آنجا رفتم و آنقدر انگیزه داشتم که بعد از 15 روز مسئولیتی را به من دادند. از این اتفاق خیلی خوشحال بودم که اعتماد کسی را جلب کردهام. امروز 12 سال و 3 ماه و 16 روز است که پاک زندگی میکنم.»
از کارتنخوابی تا فروش موادمخدر
بدون تردید علیرضا در آن روزها برخوردهای تندی را از خانوادهاش دیده است که در اینباره تعریف میکند: «پدرم فوت کرده بود و من به جای پر کردن جای خالی او، برای خانواده سر بار شده بودم. بعضی وقتها دوستان را در خانه جمع میکردم تا با همدیگر مواد بکشیم. یکبار که همه مشغول مصرف بودیم خانوادهام از راه رسیدند. بعد از آن اتفاق با پررویی اشتباهم را قبول نمیکردم به همین دلیل با خواهر بزرگم درگیر شدم. جر و بحث میان من و خواهرم بالا گرفته بود که او شیلنگ آب را از جا کند و با آن به جان من افتاد. با پا در میانی مادرم درگیری ما تمام شد و من از خانه بیرون زدم. اتفاقهایی نظیر این کم نبود اما درگیری با خواهرمکاری کرد که از خانه طرد شوم.» علیرضا در آن دوران کارتنخوابی در خیابان و فروش موادمخدر برای تأمین مخارج زندگیاش را هم تجربه کرده است. او میگوید: «دیگر خانواده من را نمیپذیرفت و آواره شده بودم. شبها را تا صبح روی کارتن توی خیابانها یا بوستانها میگذراندم. برای اینکه مخارج زندگیام تأمین بشود ناچار به فروش مواد شده بودم و چند بار زندگی پشت میلههای زندان قزلحصار را هم تجربه کردم. هیچوقت فکر نمیکردم یک مصرف تفریحی موادمخدر، مرا به این وضع بکشاند.»
معتاد که میبینم دلم میلرزد
علیرضا در سالهای بعد از ترک مصرف مواد گذشتهاش را فراموش نکرده و برای خدمت به کسانی که شبیه گذشته خودش هستند خدمت میکند.
او تجربه فعالیت در 13 مرکز ترک اعتیاد را هم دارد. اما این روزها او فقط به عشق ترک معتادان این کار را انجام میدهد و خاطرهای را در همین زمینه تعریف میکند: «برای خرید داروی فرزندم به داروخانه رفته بودم که کسی را با ظاهر ژولیده و لباسهای مندرس دیدم که داخل سطل زباله دنبال چیزی میگردد. سراغ او رفتم و پرسیدم تا کی میخواهی با این وضع زندگی کنی؟ او با گریه گفت خودم خسته شدم اما چارهای ندارم. با شنیدن این جمله فهمیدم که او هم میخواهد ترک کند. همیشه داخل خودرو وسایل کمکهای اولیه، پتو، لباس تمیز و مقداری غذای فاسد نشدنی را نگه میدارم. آن شب با استفاده از همین چیزها، آن معتاد ظاهر آبرومندی پیدا کرد. بعد از قول مردانهای که از او گرفتم با هم راهی مرکز ترک اعتیاد شدیم. امروز او پاک شده و زن و بچه هم دارد. حالا دیگر عادت همیشگی من شده که از کنار هیچ معتادی به سادگی نمیگذرم و دوست دارم هرکاری میتوانم برای پاک شدن آنها انجام بدهم.»
او میگوید: «دوست دارم میان معتادان بروم با هم غذا بخوریم و زخمهایشان را پانسمان کنم و با همدیگر درددل کنیم. من حرف آنها را میفهمم و درد امروز آنها را تجربه کردهام.»
حلالم کنید
علیرضا اصرار میکند که حتماً این حرفهایش را چاپ کنیم تا بار سنگینی که روی شانهاش سنگینی میکند برداشته شود: «از همه کسانی که من اذیتشان کردهام میخواهم که من را حلال کنند. من گذشتهام را کنار گذاشتهام و امروز برای ترک دادن و اشتغال بهبود یافتهها کار میکنم. بهطور ویژه از خانواده «م. ق» که از من ضربه عاطفی خوردهاند، حلالیت میطلبم.»
مادر محمودی: الهی هیچ مادری آن روزها را نبیند
«مرضیه حاج آقا بابایی» مادر علیرضا هم کنار او نشسته و با دقت به حرفهای پسرش گوش میکند. وقتی علیرضا حرف از گذشته میزند انگار که دوباره آن تلخیها تکرار شده سر تکان میدهد و آه میکشد. او از آن روزها میگوید: «دوران اعتیاد علیرضا تلخترین روزهای زندگی من بود. زیرا به چشم میدیدم جگرگوشهام ذره ذره آب میشود و نمیتوانستم کاری انجام دهم. نه تنها من بلکه به حرف هیچکس دیگری گوش نمیداد و فقط به فکر مصرف مواد بود. وقتی از خانه رفته بود و خبردار شدم که در بوستان میخوابد. به آنجا میرفتم تا او را ببینم. البته فقط وقتی که خواب بود و دوست نداشتم با دیدن من خجالت بکشد.» وقتی حرف از این روزهای علیرضا میشود با لبخند میگوید: «روزی صد بار خدا را شکر میکنم که علیرضا را سالم و موفق میبینم و عروس و نوههایم نیز باعث برکت و شادی خانهمان شدهاند. انشاءالله هیچ مادری آب شدن جگر گوشهاش را نبیند.»
همسر محمودی: مردانگی و صداقت او نظیر ندارد
12 سالی میشود که محمودی با «عشرت صحرایی» ازدواج کرده و حاصل این پیوند دوقلوهایی هستند که خدا به آنها هدیه داده است. از صحبتهای محمودی و همسرش مشخص است که چقدر عاشقانه همدیگر را دوست دارند. درست است که علیرضا بعد از ترک اعتیاد ازدواج کرده اما همسرش از گذشته او آگاهی کامل داشته و در اینباره میگوید: «علیرضا از طرف کسی معرفی شد که حرف او برایمان حجت بود. اما مهمتر از آن مردانگی و صداقتی بود که در وجود علیرضا دیدم و سبب شد تا به او بله بگویم. بعد از ازدواج بارها از زبان آشنایان طعنه و کنایه شنیدم اما به آنها میگفتم امروزِ علیرضا برای من مهم است که جز خوبی چیزی در او نمیبینم. خوشبختانه زندگی خوبی داریم و از انتخاب علیرضا راضی هستم.» او از وفاداری علیرضا میگوید: «یک سال بعد از ازدواجمان دچار بیماری کلیوی شدم و تحت درمان قرار گرفتم. آن زمان بچه نداشتیم و علیرضا به راحتی میتوانست مرا ترک کند اما مردانه کنارم بود و هیچوقت تنهایم نگذاشت.»
برادر کوچک محمودی: به امروز علیرضا افتخار میکنم
«حمید» برادر کوچک علیرضا است که بدترین روزهای زندگیاش به دوران اعتیاد برادرش مربوط میشود. حمید از آن روزها میگوید: «علیرضا الگوی من بود و در همه کارها با او مشورت میکردم. از تماشای اینکه هر روز ضعیفتر از قبل میشد و بیشتر در منجلاب اعتیاد فرو میرفت، خیلی غصه میخوردم. بارها با او صحبت کردم اما فایدهای نداشت و علیرضا فقط به تهیه و مصرف موادمخدر فکر میکرد. یک روز در میدان بازار دوم نازیآباد با عصبانیت با علیرضا برخورد کردم تا علیرضا به خودش بیاید اما متأسفانه فایدهای نداشت. من و برادرم نقشههای بسیاری برای ساختن آیندهمان کشیده بودیم اما همهشان نقش بر آب شده بود.» حمید با غرور خاصی از امروز برادرش تعریف میکند: «کار هر کسی نیست که مصرف مواد را ترک کند و زندگی سالمی را در پیش بگیرد اما مهمتر از آن این است که علیرضا برای ترک دادن دیگر معتادان تلاش میکند و در نانواییاش به آنها کار هم میدهد. امروز به راه رفتن کنار او در محله افتخار میکنم.»
محمودی برای معتادان بهبود یافته در نانوایی خود اشتغال ایجاد کرده است
فقط به بهبود یافتهها کــار میدهم
مشکل بزرگ کسانی که اعتیاد را ترک میکنند این است که کسی به آنها اعتماد نمیکند تا مشغول کار شوند. همین موضوع میتواند زمینه بازگشت آنها به مصرف دوباره مواد را فراهم کند. اما علیرضا برای حل این مشکل هم قدم برداشته است که خودش تعریف میکند: «مخارج زندگی من از نانوایی که در اسلامشهر داریم تأمین میشود. در آنجا نان لواش را بهطور انبوه پخت میکنیم. وقتی پاک شدم هیچکس به من اعتماد نمیکرد تا کاری را به من بسپارد و این خیلی اذیتم میکرد. برای همین در نانوایی خودم همراه با 5 نفر دیگر از کسانی که خودشان روزگاری مصرفکننده بودهاند و امروز پاک شدهاند، کار میکنیم. بعضی از آنها روزگاری از من مواد میخریدند و خودم کمک کردم تا ترک کنند و امروز کنار هم پول حلال در میآوریم. نسبت به آنها احساس مسئولیت میکنم.» او درباره اطمینان از پاک بودن همکارانش در نانوایی میگوید: «رابطه ما اصلاً رئیس و کارگری نیست و همه با هم دوست هستیم. هر ماه یکبار همه حتی خودم آزمایش اعتیاد میدهیم و اگر کسی دوباره مصرف مواد را شروع کرده باشد به او کمک میکنم تا مصرف مواد را ترک کند. این اتفاق افتاده اما خودشان قول دادهاند که پاک شوند و همینطور هم شده است.»
خدا را شکر ترک کرد
پاتوق علیرضا برای مصرف مواد، تهیه جنس، فروش مواد و حتی دوران کارتنخوابی بوستانی در محله بازار دوم نازیآباد بوده است. او مدتی پشت یک وانت اسقاطی شب را تا صبح سپری میکرده که درست مقابل مغازه میوهفروشی قرار داشته است. «عباس صادقی» کاسب میوهفروشی است که این روزها دیگر مغازهاش بسته شده اما خاطرات آن روزها را خوب به خاطر دارد: «علیرضا آن روزها یا در این بوستان پرسه میزد و یا در کوچهپسکوچههای اطراف. شبها هم تا صبح عقب وانت قراضهای میخوابید که در آن روزها جلو مغازه من پارک بود. خیلی با او حرف میزدم تا این افیون ویرانگر را کنار بگذارد اما به حرف کسی گوش نمیکرد.» چشمهای او از یادآوری گذشتههای تلخ علیرضا خیس اشک شده و با صدایی لرزان حرفهایش را ادامه میدهد: «اما امروز که میبینم سلامت و سرحال است خدا را شکر میکنم. علیرضا نمونه این جمله است که اگر معتاد بخواهد، اعتیاد را میشود ترک کرد.»
چیزی کم از یک پهلوان ندارد
وقتی علیرضا را میبیند سریع او را در آغوش میگیرد و به گرمی با همدیگر سلام و احوالپرسی میکنند. «سلام پهلوان» نخستین جملهای است که «اباسعد فتحی» با دیدن علیرضا میگوید. وقتی از او درباره استفاده از لفظ پهلوان میپرسم توضیح میدهد: «علیرضا برای من چیزی کم از یک پهلوان ندارد. او وقتی تصمیم گرفت که از بلای اعتیاد رها شود، مردانه با همه سختیها جنگید. من آن روزهای علیرضا را خوب به خاطر میآورم که به غیر از موادمخدر به چیز دیگری فکر نمیکرد. روزهای تلخی که هیچ شباهتی به این روزهای او نداشت و ماشاالله به غیرت که خودش را نجات داد.» اما فتحی برای اینکه به علیرضا لقب پهلوان داده دلیل خاصی دارد: «بعد از ترک اعتیاد خودش برای ترک دادن دیگر معتادان تلاش کرده و از هیچ کمکی به معتادان دریغ نمیکند. همین که گذشتهاش را فراموش نکرده و برای پاکی جامعه از شر اعتیاد تلاش میکند، اتفاق خوب و بزرگی است که به این راحتیها نمیتوان از کنار آن گذشت.»
هیچکس به من کار نمیداد
«مهدی عقیقی» 38 سال دارد و بعد از فوت همسرش مصرف موادمخدر را شروع کرده است. دوران اعتیاد او 12 سال بوده اما امروز 2 سالی میشود که پاک زندگی میکند. عقیقی که در نانوایی محمودی خمیرگیر و کمک شاطر است تعریف میکند: «در مرکز ترک اعتیاد بهبودیافتگان با آقای محمودی آشنا شدم و از من قول گرفت که اگر پاک بمانم، برای کسب درآمد حلال کمکم میکند. بعد از پاک شدنم، یک روز پیشنهاد کار در نانوایی را به من داد که با کمال میل قبول کردم. محیط کار یک بهبود یافته در بازگشت او به مصرف موادمخدر نقش مهمی دارد. ما در نانوایی همه مثل اعضای یک خانواده مراقب هم هستیم. وقت بیکاری در نانوایی با بقیه دوستان مینشینیم و تجربیات تلخ و شیرین گذشتهمان را به اشتراک میگذاریم. از صمیم قلب میگویم که قدردان محبتهایش هستم و دست او را میبوسم. چراکه او در روزهایی که همه طردم کرده بودند به من اعتماد کرد. آن زمان هیچکس به من کار نمیداد.»
قهرمان کشتی میشد اگر...
«نادر اسماعیلی» داماد خانواده محمودی است و 25 سالی میشود که علیرضا را میشناسد. او از وقتی میگوید که برادر همسرش تازه مصرف مواد را شروع کرده بود: «علیرضا برای تمرین کشتی به باشگاه شهید محمودفر میآمد و با هم تمرین میکردیم. تردید ندارم که اگر مصرفکننده مواد نمیشد با مدال طلا روی سکوی قهرمانی میایستاد. هیچوقت شبی را که در مرکز ترک اعتیاد بستری بود و همراه «مهران» فرزندم به ملاقات او رفتم فراموش نمیکنم. علیرضا مهران را خیلی دوست دارد و وقتی او را دید انگیزهاش برای ترک و بازگشت به زندگی دو چندان شد.» اسماعیلی توضیح میدهد: «خدا را شکر میکنم که علیرضا سالم زندگی میکند و در کنار همسر و فرزندانش زندگی خوبی دارد. هر وقت در زندگی شخصی و یا در محل مشکلی برایم پیش میآید خیلی زود با علیرضا تماس میگیرم و از او کمک میخواهم، علیرضا هم با توجه به تجربیات خوبی که دارد مرا کمک میکند. علاوه بر اینها، او دیگر بهبود یافتهها را در نانواییاش مشغول کار کرده و این کار بسیار ارزشمند است.»
علیرضا مشوق پرستو صالحی شد
پرستو صالحی بازیگر سینما و تلویزیون در هفدهمین روز از ماه مبارک رمضان95، در لحظات منتهی به افطار برنامه «ماه عسل» پنجره خود را مقابل چشمان مشتاقان خود گشود و از اعتیاد پدرش گفت. پرستو صالحی در این برنامه صراحتاً اعلام کرد که برنامه یک هفته پیش علیرضا محمودی او را متحول و تشویق به حضور در این برنامه کرده است. صالحی در این برنامه گفت: «من برنامه علیرضا را دیدم. خیلی گریه کردم. از همه دختر و پسرهایی که شبیه ما هستند میخواهم تا به پدرشان فرصت بدهند. از خدا طلب بخشش میکنم و ای کاش بهعنوان بیمار به پدرم نگاه میکردم.»